عکس هایی به مناسبت شهادت حضرت علی(ع)
عکس1:شب قدر
عکس 2:التمس دعا
حضرت امیر المومنین علی (ع ) فرزند ابوطالب شیخ بنی هاشم عموی پیغمبر اکرم (ص) بود که پیغمبر اکرم او را سرپرستی نموده و در خانه خود جای داده و بزرگ کرده بود و پس از بعثت نیز تا زنده بود ازآن حضرت حمایت کرد و شر کفار عرب و خاصه قریش را از وی دفع نمود .
علی ع بنا به نقل مشهور ده سال پیش از بعثت متولد شد و پس از شش سال بر اثر قحطی که در مکه و حوالی آن روی دا د بنا به در خواست پیغمبر اکرم ص از خانه پدر به خانه پسرعموی خود پیغمبر اکرم منتقل کردید. و تحت سرپرستی و پرورش مستقیم آن حضرت درآمد پس از چند سال که پیغمبر اکرم ص به موهبت نبوت نایل شد و برای نخستین بار در غار حرا وحی آسمانی به وی رسید. وقتی که از غار رهسپار شهر و خانه خود شد وما جرارا فرمودعلی ع به آن حضرت ایمان آورد. وباز درمجلسی که پیغمبرا کرم ص خویشاوندان نزدیک خود را جمع کرده و بدین خدا دعوت نمود فرمود نخستین کسی از شما که دعوت مرا بپذیرد خلیفه و وصی و وزیر من خواهد بود.تنها کسیکه از جای خود بلند شد و ایمان آورد علی ع بود و پیغمبر اکرم ایمان او را پذیرفت و وعده های خود را درباره اش امضا نمود. از این روی علی ع نخستین کسی است که به اسلام ایمان آورد و نخستین کسی است که هرگز غیر خدای یگانه را نپرستید
علی ع پیوسته ملازم پیغمبر اکرم ص بود تا آن حضرت از مکه به مدینه هجرت نمود و در شب هجرت نیز که کفار خانه آن حضرت را محاصره کرده بودند و تصمیم داشتند آخر شب به خانه ریخته و آن حضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمایند علی ع در بستر پیغمبر اکرم ص خوابید و آن حضرت از خانه بیرون آمده رهسپار مدینه گردید
در مدینه نیز ملازم پیغمبر اکرم ص بود و آن حضرت در هیچ زمان علی ع را کنار نزد و یگانه دختر محبوبه خود فاطمه را به عقدآن حضرت درآورد. و در موقعی که میان اصحاب خود عقد اخوت می بست او را برادر خود قرار داد. علی ع درتمام جنگهاپی که پیغمبر اکرم ص شرکت داشتند حاضر شد جز جنگ تبوک که آنحضرت اورا درمدینه به جای خود قرارداده بودودر هیچ جنگی پای به عقب نگذاشت
.و از هیچ حریفی روی نگردانید و در هیچ امری با پیغمبر اکرم ص مخالفت نکرد چنانکه آن حضرت فرمود هرگز علی از حق و حق از علی جدا نمی شوند.علی ع روز رحلت پیغمبر اکرم سی و سه سال داشت و با اینکه در همه فضایل دینی سرآمد و در میان اصحاب پیغمبر ممتاز بودبه بها نه اینکه وی جوان است و مردم بواسطه خونهایی که در جنگهابه همراه پیغمبر اکرم ص ریخته با وی دشمننداز خلافت کنارش زدند و به این ترتیب دست آن حضرت از شئون عمومی بکلی قطع شد وی نیز به تربیت افراد پرداخت وبیست وپنجسال که زمان خلا فت سه خلیفه پس ازرحلت پیغمبر اکرم ص بودبدین ترتیب گذرانید و پس از کشته شدن خلیفه سوم مردم با آن .حضرت بیعت نموده و به خلافتش برگزیدند
آن حضرت در خلافت خود که چهار سال و نه ماه تقریبا طول کشید سیرت پیغمبر اکرم ص را داشت و به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات پرداخت و البته این اصلاحات بضرر برخی از سود جویان تمام می شد و از این روی عده ای از صحابه که پیشاپیش آنها ام المومنین عایشــه و طلحــه و زیبــر ومعاویــه بودند خون خلیفه سوم را دستاویز قرار داده سر به مخالفت برداشتـه و بنای شورش وآشوبگری گذاشتند .
آن حضرت برای خوابانیدن فتنه , جنگی با ام المومنین عایشه و طلحه و زیبر در نزدیکی بصره که به جنگ جمل معروف است و جنگی دیگر با معاویه در مرزعراق و شام که به جنگ صفین معروف است و یکسال و نیم ادامه یافت و جنگی با خوارج در نهروان که به جنگ نهروان معروف است کرده و به این ترتیب بیشتر مساعی آن حضرت در ایام خلافت خود صرف رفع اختلافات داخلی شد و پس از مدتی صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری در مسجد کوفه در سر نماز .بدست یکی از خوارج ضربتی خورده و در شب بیست و یکم ماه شهید شدند .
امیرالمومنین علی ع به شهادت تاریخ و اعتراف دوست و دشمن در کمالات انسانی نقیصه ای نداشته و در فضایل اسلامی نمونه کاملی ا ز تربیت پیغمبر اکرم ص .بود .بحثهایی که در اطراف شخصیت او شده و کتابهایی که در این باره شیعه و سنی و سایر مطلعین و کنجکاوان نوشته اند درباره هیچیک از شخصیت های تاریخ اتفاق نیفتاده است
علی ع در علم و دانش داناترین یاران پیغمبر اکرم ص و سایرمسلمانان بود و نخستین کسی است در اسلام که در بیانات علمی خود در استدلال و برهان را باز کرد و در معارف الهیه بحث فلسفی نمود و در باطن قرآن سخن گفت و برای نگهداری لفظ قرآن دستورزبان عربی را وضع فرمودوتواناترین عرب بود در سخنرانی. علی ع که در زمان پیغمبر اکرم ص و پس ازآن در همه جنگها شرکت کرد.
در شجاعت ضرب المثل بود هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اینکه بارها ضمن حوادثی مانند جنگها ی احد وحنین و خیبر و خندق یاران پیغمبر اکرم ص و لشکریان اسلام لرزیدند و یا پراکنده شده فرار نمودند وی هرگز پشت به دشمن نکرد و هرگز نشد که کسی از مردان جنگی دشمن با وی درآویزد و جان به سلامت برد و در عین حال با کمال توانایی, ناتوانان را نمی شکست و فراریان را .دنبال نمی کرد و شبیخون نمی زد و آب بروی دشمن نمی بست .
حضرت علی ع در سال 40 هجری در ماه مبارک رمضان در شب نوزدهم ضربت خوردند .و در شب بیست و یکم به شهادت رسیدند
.حضرت علی ع با همه وجود و خالصانه از حریم دین خدا حمایت کرد لحظه ای در آسایش نبود مخصوصا در ایام پر مخاطره حکومت عدل گسترش که نظیر آن وجود نداشته است.
پیامبر اکرم ص حضرت علی و خودشان را از یک شجره می دانستند و می فرمودند : .من و علی پدر این امت هستیم من شهر علم هستم و علی درب آن
طبری در تاریخ و ابوالفر اصفهانی در مقاتل الطالبیین وصیت نامه امیر مومنان ع را ذکر کرده اند. این وصیت نامه چنین است .
بسم الله الرحمن الرحیم
این وصیت نامه علی بن ابیطالب است. گواهی می دهد که معبودی جز خدای بی شریک نیست و محمد بنده و پیامبر اوست که وی را با هدایت و آیین حق فرستاد که بر همه دینها چیرگی دهد اگرچه مشرکان آن را ناخوش دارند. نماز و عبادت و زندگی و مرگ من برای خدای بی شریک و پروردگار جهانیان است. چنین مامور شده ام و من از مسلمانانم. شما دو تن حسن و حسین ع را به تقوای الهی سفارش می کنم. درجست و جوی دنیا نباشید اگر چه دنیا در جست و جوی شما باشد و بر چیزی از دنیا که از دست شما می رود دریغ مخورید. جز حق مگویید و برای پاداش کار کنید برای آخرت کار کنید. دشمن ستمگر و یاور مظلوم و ستمدیده باشید. شما دو تن و همه فرزندان و خانواده ام و هرکس را که این وصیت نامه من به دست او می رسد به تقوای الهی و رعایت نظم در کارها و اصلاح میان خودتان سفارش می کنم. زیرا از رسول خدا ص شنیدم که می فرمود اصلاح میان مردم برتر از تمام نماز و روزه است و دشمنی مکنید که باعث زوال دین است و نیرویی نیست مگر به استعانت خدا. به خویشاوندان خود بنگرید. پس با آنها رفت و آمد. کنید که خداوند محاسبه را بر شما سبک می کند .خدا را ا در مورد یتیمان رعایت کنید. گرسنه شان نگه ندارید تا در محضر شما در خواری نیفتند. زیرا از رسول خدا ص شنیدم که می فرمود هرکس یتیمی را سرپرستی کند تا بی نیاز شود .
خداوند بهشت را برای او واجب می گرداند. و اگر کسی مال یتیمی را بخورد جهنم را بر او واجب
می کند. خدا را خدا را در مورد قرآن منظور دارید تا مبادا دیگران در عمل بدان از شما پیشی گیرند خدا رادر مورد همسایگانتان پیش نطر آورید که سفارش شدگان پیامبرتان هستند. خدا را خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان منظور دارید. پس تا زمانی که باقی هستید نباید از وجود شما خالی باشد که اگر متروک شود نتوانید همتایی برای آن قرار دهید و کوچک ترین چیز برای کسی که از آن بازگردد آمرزش تمام گناهانی است که پیش از آن مرتکب شده بود. خدا را خدا را درباره نماز رعایت کنید که آن بهترین کردارها و ستون دین شماست. خدا را خدا را درباره زکات پیش چشم آورید که آن خشم .پروردگارتان را فرو می نشاند. خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا با مالها و جانهایتان منظور دارید .
جز این نیست که دو تن در راه خدا جهاد می کنند, پیشوای هدایت کننده و کسی که مطیع او و پیرو هدایت اوست. خدا را خدا را درباره ذریه پیامبرتان ص رعایت کنید و مبادا پیش روی شما به آنان ستم کنند. خدا را خدا را در مورد یاران پیامبرتان ص منظور دارید کسانی که بدعتی از آنان سر نزده و بدعتگذاری را پناه نداده اند. زیرا رسول خدای به آنان سفارش کرده و بدعتگذاران آنان و پناه دهندگان به آنان را لعنت فرموده است. خدا را خدا را در مورد مستمندان و مسکینان پیش چشم .آورید. پس آنان را در زندگی خود سهیم کنید .
سپس فرمود نماز. نماز. در راه خدا از سرزنش سرزنشگران بیم مدارید خداوند شما را از شر کسانی که بر ضد شمایند کفایت کند. با مردم به نیکویی سخن بگویید چنان که خداوند شما را بدان فرموده است و امر به معروف و نهی از منکر را کنار مگذارید که در این صورت خداوند بدان شما را بر شما حاکم کند. آن گاه دعا می کنید ولی به استجابت نمی رسد. بر شما باد دوستی و بخشندگی و از جدایی و دشمنی و پراکندگی بر حذر باشید. در کار نیک و پرهیزگاری .یار همدیگر باشید و بر گناه و ستم همدلی مکنید. پروای خدا پیشه کنید که خدا سخت مجازات است.
خداوند دودمان شما را حفظ کند و پیغمبر را در میان شما بر جای دارد و شما را به خدا می سپارم که بهترین نگهدارنده است و سلام و رحمت و برکات الهی را بر شما می خوانم .
تالیفات امیرالمومنین ع
.ـ جمع القرآن و تاویله یا جمع آوری آیات قرآن براساس ترتیب نزول
ـ کتابی که آن حضرت در آن شصت نوع از انواع علوم قرآنی را جمع کرده و برای هر نوع از آنها
.مثالی زده است
.ـ الجامعه
.ـ الحفر
.ـ صحیفه الفرائض
.ـ کتابی درباره زکات چارپایان
.ـ کتابی در ابواب فقه
.ـ کتابی دیگر در ابواب فقه
.ـ نامه آن حضرت به مالک اشتر
.ـ وصیت وی به محمد حنفیه
ـ دعاها و مناجاتی که از آن حضرت به جا مانده است و برخی از دانشمندان آنها را جمع کرده و .بدان صحیفه علویه گفته اند .
ـ مسند آن حضرت که توسط نسایی جمع آوری شده است. این کتاب حاوی احادیث و روایاتی .است که از آن حضرت نقل شده است .
ـ جنه الاسماء در کشف الظنون در این باره آمده است جنه الاسماء نوشته امام علی بن ابیطالب است .که امام محمد غزالی متوفا در 505 ه بر آن شرحی نوشته است .
کتابهایی که سخنان آن حضرت را گرد آورده اند
.ـ نهج البلاغه که توسط شریف رضی جمع آوری شده و تا کنون چندین بار به چاپ رسیده است
ـ مافات نهج البلاغه من کلامه سخنان آن حضرت که در نهج البلاغه نیامده است جمع آوری شده توسط
.فاضل معاصرشیخ هادی بن شیخ عباس بن شیخ جعفر فقیه نجفی این کتاب به چاپ رسیده است
.ـ مائه کلمه جمع آوری شده توسط جاحظ مطبوع
ـ غرر الحکم و دررالکلم گردآوری شده توسط عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد آمدی تمیمی. وی این سخنان را از کلمات کوتاه آن حضرت جمع آوری کرده و به نهج البلاغه نزدیک است. انگیزه آمدی در تالیف این کتاب کاری بود که جاحظ در تالیف مائه الکلمه به انجام رسانده بود .مطبوع
.ـ دستور معالم الحکم مطبوع
.ـ نثراللالی جمع آوری شده به وسیله ابوعلی فضل بن حسن طبرسی مولف مجمع البیان مطبوع
ـ مطلوب کل طالب من کلام علی بن ابیطالب جمع آوری شده توسط ابواسحاق و طواط انصاری. در
این کتاب صد سخن حکمت آمیز منسوب به آن حضرت نقل شده است. این کتاب در لایپزیک و بولاق
.به طبع رسیده و به فارسی و آلمانی برگردانده شده است
.ـ قلائد الحکم و فرائد الکلم گردآوری شده توسط قاضی ابو یوسف یعقوب بن سلیمان اسفراینی
.ـ معمیات علی ع
.ـ امثال الامام علی بن ابیطالب طبع جوائب که بر پایه حروف الفبا ترتیب یافته است
.ـ سخنان علی ع که شیخ مفید در کتاب ارشاد خود نقل کرده است
.ـ سخنان و نامه های آن حضرت که نصر بن مزاحم در کتاب صفین خود نقل کرده است
.ـ سخنان علی ع که در کتاب جواهر المطالب آورده شده است و کتابهای دیگری غیر از آنچه نام بردیم
irna.irباتشکراز
میلادامام جواد برهمه مبارک
باتشکر:مدیریت وبلاگ
شهادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا(س)رابه شمابازدید کنندگان عزیز تسلیت عرض می کنم
باتشکر
مدیریت وبلاگ
... راز از خود بریدنها!
نگاهی به سه مرحله سفر عرفانی زیارت مناطق جنگی
اگر نیت کردهای سالک طریق عشق باشی و قصد قربت نمودهای، باید بدانی روزگاری در این مسیر نورانی، بهترین خلایق زمان، اصحاب آخرالزمانی حسین(ع)، برای حقطلبی و ظلمستیزی سر از پا نشناخته، گامهای استوارشان را نهادند و چونان در برابر جنود کفر و نفاق بر ایمانشان پای فشردند که جانان، بی سر و دست و پا به محضر خویش طلبیدشان و آنچه امروز از ایشان باقیمانده طریق نورانی است که دستگیر ما بیسروپایان عالم خواهد شد.
اگر بر این مهم آگاهی، از ابتدای مسیری که قرار است توبه و بازگشت تو به خویشتن حقیقیات باشد، بر گذشتهات اندیشه کن و بر رفتارت مواظبت نما، تا مهیای پذیرش نورانیتی شوی که آرزویش را داری!
مسیر رفت، مسیر تفکر و تأمل است، پس باب حکمت پروردگار، سکوت را، برگزین و از زوائد پرهیز کن!
بدان! از جایی که همه چیزش تو را به تنپرستی و هوسرانی و ترک آرمانها و ارزشها فرا میخواند روی گردانیدهای و به منزلگاه توبهکنندگان حقیقی و مشهد مجاهدان و سرسپردگان ولایت رهسپار شدهای و بهراستی این کجا و آن کجا؟!
باید آماده شوی تا خود را از چنبرة ولایت شیطان برهانی و با انتخاب و تصمیمی جدید، در ظل قبة ولایت الهی منزل گیری، پس به خود سخت بگیر و مدام در کار خود اندیشه کن و اعمال خود را «محاسبه» نما!
آن کارها که نباید میکردی و آن تکالیف که باید انجام میدادی... تنبلیها، تن پروریها، توجیهها... و آنچه خود بهتر میدانی!
دوم: سرزمین نور، پرواز تا بینهایت!
به آن سرزمین نورانی و خاک مقدس نزدیکتر میشوی، پس مهیا شو تا لیاقت پذیرش آن نورانیت نصیبت گردد.
اینک رسیدهای، پس، فاخلع نعلیک... پای بگذار و دل بسپار!
دل اگر سپردی گوش و چشم و دست و پا و زبانت را دیگرگونه خواهی یافت و آنگاه است که اگر خوب گوش کنی، صدای تپش قلب زمین را خواهی شنید، قلبی که روزی از درک بزرگی نوجوانان و جوانان کوچهپسکوچههای محل زندگی من و تو، به شماره افتاده بود و در پوستة خاکی زمین نمیگنجید!
اینجا سرزمین انتخاب و تصمیم است و چه سخت امتحانی است این!
میان تمام خوشیها و دوست داشتنها و علایق، و گذشتن و دلکندن و قطع وابستگی از آنها ایستادهآی و در این زمانه دنیاپرستی بهراستی اگر جذبه معنوی این سرزمین مقدس نبود، کدامیک را برمیگزیدی؟ پس این را خود شکری بس عظیم میباید و اینک که به گامهایت استواری بخشیدهاند جبین بر خاک بسای و سپاس گو آنکه را شایسته آن است!
چه سرزمین مهربانی و چه زیبا مهماننوازانی! اینک به رفتارت بنگر! آرام گشتهای و دل به چیزی خوش نداری! راحت میگذری و آسوده چشم میبندی، با همه مهربان شدهای، نگاهت پر معناست، سخنت پر گوهر و زبانت شیرین.... و این لطافت نورانی، اوج انسانیت است؛ پس بر حفظش تلاش کن که گوهری است نایافتنی و سوغات توست از این منزل!
حال بهتر از همیشه، بازگشت حقیقی و اوج رحمانی زمینی را درک میکنی و باز بر اوج غبطه میخوری و چون طفلی نوپا مهیای حرکت دیگر گشتهای!
میان سرزمین انتخاب و تصمیم، در «مشارطه» با خود تصمیمهای جدی و جدید بگیر و بر آنها استوار بمان!
سوم: مسیر برگشت: آغاز حرکت!
آنگاه که از سرزمین ملائک دل کندی و به سوی شهر و روستای خویش باز میگردی، دیگر تردید در تو نیست و گامهایت استوار است؛ چرا که تو اینک تصمیماتی جدید داری و انسانی نو گشتهای!
آنجا تو خالی نشدی، بلکه پر شدی از اراده، معرفت، انسانیت، معنویت و...! و حال تو را رسالتی است زینبگونه تا خطی را که حسینیان زمانت دنبال کردهاند، ادامه دهی! به خود بنگر! آیا مهیای ادای این رسالت هستی؟!
آیا از هواها و خواستههایت چنان گذشتهای که در راه عقاید و مبارزه انسانی خویش آنان را مانع ایثار و حرکتت نیابی؟!
حقطلبی و نپذیرفتن ذلت باطنی و ظاهری، آن درس بزرگی است که تو از مردان این دیار نور آموختهای و سنگینی رساندن این پیام و انجام تکالیف انسانی آن اینک بر دوش توست!
اما اگر بخواهی در این مسیر تنها نیز نیستی. محفل گرم مؤمنان امیدبخش سختیها و سجاده راز و نیاز آرامشبخش غمهای تو خواهد بود تا رفتارت نه چون دنیازدگان، بلکه آنگونه باشد که در دیار نور چشیدی و لذت بردی، پس مدام حالاتت را بررسی و مقایسه کن!
عهدهایی که بستهای را به یاد بیاور تا سختیها تو را پشیمان نکند و غفلتها، عنان نفس از کفات بیرون نیاورد و جهاد تو در عرصة علم و فرهنگ و سیاست و... رنگ و بویی چون جهاد برادرانت در آن سرزمین ملکوتی داشته باشد.
... و بدان که اگر بر رفتارت «مراقبه» نکنی، بار دیگر شیطان تو را سست خواهد کرد؛ پس جانانه پای در اجتماعی بگذار که برای آن پیامآور نورانیت و معنویت گشتهای و برای برپایی حق و عدالت در آن تلاش میکنی! و نیز بدان که خدای شهدای دیروز همراه مجاهدان امروز نیز هست.
یا علی!
تقدیم به همه آنانی که هنوز فهمیده را میفهمند
n امتداد
«با ما معامله بردگان قرون وسطا را میکنند. به خدای متعال! من این زندگی را نمیخواهم. انّی لا اری المَوتَ الا السَعاده...، کاش مأمورین بیایند و مرا بگیرند تا تکلیف نداشته باشم(1).»
تاریخ به عقب بازگشت و به سرچشمهای رسید که هنوز حیات اسلام و حیات همه انسانهای آزاده جهان مدیون جوشش همیشگی اوست.
آن روز بر فرهنگ سیاسی ـ اجتماعی حاکم بر جهان، بر مرگ آبادی که زندگی خوانده میشد، واژهای افزوده شد که بوی زندگی، بوی طراوت و تازگی از آن به مشام میرسید.
آن روز روحالله(ره) پنجره نگاه سید و سالار شهیدان را به روی بشریت مسخ شده در بربریت خوردن و خفتن گشود؛ پنجرهای که در آن «مرگ آگاهی» و «مرگ خواهی» چیزی جز زندگی واقعی به شمار نمیرفت. آن روز امام بوسه زدن بر تیغ برهنه شمشیرها و در آغوش گرفتن مرگ عزیزانه در زندگی ذلیلانه را چیزی جز شهد شیرین تفسیر نکرد.
آن روز خمینی(ره) با بر زبان آوردن کلام جاودانه امام حسین(ع) بر فراز قلل جهان در حقیقت فریاد «زنده باد مرگی که زندگی است» را سر داد؛ فریادی که در آن، مرگ به بازی گرفته میشد و زندگی ننگین زیر گامهای شجاعت و شهامت جان میداد؛ فریادی که در آن سرود فتح «قله کمال» از آن شنیده میشد. سرودی که یاران امام با گلوی بریده فریاد زدند؛ سرودی که بهشتی، سید شهیدان انقلاب 22 روز قبل از خواندن آن بر قله کمال، دست به دعا بلند کرد و امتداد آن را از خدای خویش چنین خواست:
«خدایا، این امت ما را که به این کمال نترسیدن از مرگ رسیده است همچنان در راه این کمال استوار بدار(2)!»
امام راحل، فاتحان قله «کمال نترسیدن از مرگ» را رهپویان حضرت ابراهیم(ع) میخواندند؛ همانانی که به عشق خدا و به عشق حاکم کردن بینش توحیدی، روح شجاعت و روحیه رفتن در آغوش آتش نمرودیان را در خود زنده کردند و به بشریت سرگردان در سرابها، چشمه زندگی بخشیدند.
«اینها دنبال حضرت ابراهیم ـ سلامالله علیه ـ هستند. اینها لبیک گفتند به حضرت ابراهیم(ع)(3).»
نگاه امام به مرگ، نگاهی توحیدی بود؛ نگاهی که شهادت را «اصلی پذیرفته شده» از سوی هر موحد و هر مدافع مکتب توحیدی و هر مبلّغ بینش توحیدی میدانست. از اینرو درست سه ماه پیش از پیروزی انقلاب ارزشها فرمودند: «در این اصل، هیچ اشکالی برای ما نیست که ما کشته میدهیم» و اصل ارزش مبارزه برای رسیدن به زندگی واقعی(4) را اینگونه به تصویر کشیدند.
از منظر امام، در هنگامه نبرد حق با باطل و رویارویی لشکر کفر با اسلام «پیروزی را شمشیر نمیآورد، پیروزی را خون میآورد» و خونی که از رگهای مردان موحد و تکلیف مدار جریان مییابد(5) نه تنها به جان و جهان حیات میبخشد و رود زندگی را در کالبد زمان جاری میسازد، بلکه در کنار جاودانگی تاریخ، جاودانه کائنات میشود. از منظر امام، زندگی بخشی به جامعه، تنها میوه محسوس و کوچکِ عالم ماده است و آن سوی عالم ماده و در کهکشان لایتناهی عالم معنا خبری هست که ما از آن بیخبریم:
«شهادت این مطلبی نیست که انسان بکلی از بین برود تا اینکه دیگر غیر از این خبری نباشد(6).»
در منطق موحدانة امام، زندگی چیزی جز حرکت بر مدار عبودیت و تکلیف نبوده و نیست و در تعریفی این چنینی، مؤمن همواره در هروله بین صفای خوب و مروه خوبتر است.
«ما بندگان خدا هستیم و در راه او و در سبیل او حرکت میکنیم و پیشروی میکنیم. اگر شهادت نصیب شد، سعادت است و اگر پیروزی نصیب شد سعادت است.(7)»
نگاه امام به «مرگ زندگی آفرین» نگاهی فراتر از نگاه آنانی بوده و هست که «این هنر مردان خدا» را با فتح قلهها و گذر از رودها و طی کردن بیابانها مقایسه میکردند. از منظر امام «مقام شهادت، خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت» است. شهدا «در قهقهه مستانهشان عند ربهم یرزقونند» و آنانی که ابراهیموار خود را به شعله حادثه و حماسه میسپارند، قبل از گذر از دشت عباس و شلمچه، از سفر عرفان گذشته و قبل از شنا کردن در اروند، ملاح دریای عشق شده و قبل از فتح شاخ شمیران، بر «قله کمال» سرود فتح خواندند. از اینرو قبل از آنکه از آنان به قهرمانان این سرزمین یاد کنند، بر دستشان بوسه میزنند و مزار آنان را «قبلهگاه همیشه عارفان و عاشقان و دلسوختگان» مینامند.
امام که جز از خدا از هیچ چیز نمیترسید، همه ترسش از مقایسه کردن مرگِ زندگیبخش شهیدان با زندگی مرگآلود عافیتطلبان بود. از اینرو در پیام قبول قطعنامه 598 در تاریخ 29/4/67 تنزل دادن مقام شهادت و سنجش این واژه مقدس با معیارهای خاکی را القای اذناب آمریکا دانستند و فرمودند:
«اذناب آمریکا باید بدانند که شهادت در راه خدا مسألهای نیست که بشود با پیروزی یا شکست در صحنههای نبرد مقایسه شود. مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است. نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بکشانیم که بگوییم در عوض شهادت فرزندان اسلام، تنها خرمشهر و یا شهرهای دیگر آزاد شد. تمامی اینها خیالات باطل ملیگراهاست و ما هدفمان بالاتر از آن است.
ملیگراها تصور نمودند ما هدفمان پیاده کردن اهداف بینالملل اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است. ما میگوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم «لا اله الاالله» را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم. پس ای فرزندان ارتشی و سپاهی و بسیجیام! و ای نیروهای مردمی! هرگز از دست دادن موضعی را با تأثر و گرفتن مکانی را. با غرور و شادی بیان نکنید که اینها در برابر هدف شما به قدری ناچیزند که تمامی دنیا در مقایسه با آخرت.
پدران و مادران و همسران و خویشاوندان شهدا، اسرا، مفقودین و معلولین ما توجه داشته باشند که هیچ چیزی از آنچه فرزندان آنان به دست آوردهاند کم نشده است. فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهارند(ع). پیروزی و شکست بر آنان فرقی ندارد. امروز، روز هدایت نسلهای آینده است. کمربندهاتان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است.
امروز، روزی است که خدا اینگونه خواسته است و دیروز خدا آنگونه خواسته بود و فردا انشاءالله روز پیروزی جنود حق خواهد بود. ولی خواست خدا هر چه هست، ما در مقابل آن خاضعایم و ما تابع امر خداییم و به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمیرویم.»
از پنجره نگاه امام، هیچ حادثهای از جایگاه رفیع شهیدان نخواهد کاست و هیچ تحول و تغییری در عرصهها و حوزههای گوناگون، گرد فراموشی بر نام و جایگاه عظمای آنان نخواهد نشاند و آنانی که نگرش «تکلیف مدارانه» شهدا را با تحلیلهای «نتیجه خواهانه» مقایسه میکنند «از عوالم غیب و از فلسفه شهادت بیخبرند.»
«من در اینجا از همه فرزندان عزیزم در جبهههای آتش و خون، که از اول جنگ تا امروز به نحوی در ارتباط با جنگ تلاش و کوشش نمودهاند، تشکر و قدردانی میکنم و همه ملت ایران را به هشیاری و صبر و مقاومت دعوت میکنم. در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسأله را مطرح نمایند که ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد. اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفه شهادت بیخبرند و نمیدانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است، حوادث زمان به جاودانگی و بقاء و جایگاه رفیع آن لطمهای وارد نمیسازد و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان، آن را جست و جو کنیم.»(9)
هنوز شش ماه از هشدار و ترس امام نگذشته بود که مرگ انتخابی و زندگیبخش یاران خمینی(ره) در کفهای و زندگی مرگآلود عافیتطلبان در کفهای دیگر قرار گرفت و قله کمال بشریت و «اوج بندگی و معنویت» در سنجه و ترازوی خرد خاکی و جزیینگر به تحلیل گذاشته شد. شنیدن چنین تحلیلها و چنین مقایسهها آن هم از زبان قائم مقام وقت رهبری، برای امام و مقتدای شهیدان عصر کنونی به مراتب تلختر از نوشیدن جام زهر پذیرش قطعنامه بود؛(*) از اینرو با دلی شکسته و قامتی خمیده فریاد برآوردند:
«من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهای غلط این روزها رسماً معذرت میخواهم و از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. من در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستم. راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه، فرع آن بوده است؟(10)»
تکیه کلام امام بر واژگان «تکلیف» و «شهادت» در آخرین سال حیات نورانی آن رهبر بزرگوار، درست تکرار همان واژههایی بود که ایشان در سال آغاز نهضت در سال 41 بر زبان آوردند و فلسفه قیام مردان و زنانی را تبیین و تفسیر کردند که جز برای خدا و در راه خدا و حاکمیت قانون خدا ردای زیبای شهادت را بر تن نکردند.
زنده باد شهادت در مسیر ادای تکلیف، زنده مرگی که از پنجره نگاه حسینسیرتان، زندگی است و مرگ بر زندگیای که از منظر خمینیصفتان، چیزی جز مردگی نبوده و نیست!
«دوکوهه» آخرین ایستگاه قطار بود؛ بچهها از همین جا به مناطق مختلف در خطوط مقدم اعزام میشدند. دوکوهه نام آشنای همه رزمندههاست. ردپای همه شهیدان را میتوانی توی دوکوهه پیدا کنی. دوکوهه پادگانی نزدیک اندیمشک و متعلق به ارتش که زمان جنگ، بخش جنوبی آن سهم سپاه شد.
?
این ساختمانهای خالی هر کدام حکایتی هستند برای خودشان. گوشات را روی دیوار هر کدام که بگذاری، صدایی میشنوی. صدای یکی که روضه قاسم میخواند، صدای کسی که روضه علی اکبر...، اینجا دیوارها هم چون بچهها زخمیاند هنوز. نگاه کن شاید پوکه فشنگی تو را مهمان گذشته کند، تعجب نکن. گاهی وقتها، عراقیها بمبهایشان را یکراست سر همین پادگان خالی میکردند، تا شاید اینجا خالی شود.
?
همه بودند. اصفهانی، اراکی، همدانی، خراسانی همه لهجهای صبحها ورزش صبحگاهی داشتند؛ یک، دو، سه... شهید! اگر خوب گوش کنی صدای دلنشین شهید گلستانی را هم میشنوی. که با صدای دلنشین پادگان را گلستان میکرد، هنوز صدایش از بلندگوهای سرتاسر پادگان میآید: اللهم اجعل صباحنا، صباح الابرار...
?
تابلوی تیپها و گردانها را هنوز برنداشتهاند، خوش سلیقگی کردهاند تا تو بروی و بخوانی: حمزه، کمیل، میثم، سلمان، مالک، عمار، ابوذر... اینجا همه شیطنت میکنند، سر به سر هم میگذراند، شور و حال دارند. به خوبی میدانند که بعد از عملیات، خیلیهایشان پرنده میشوند، بچهها میگردند تا برای سفر آسمانیشان، همسفر پیدا کنند.
?
گاهی که عملیاتی در پیش باشد، دوکوهه پر از نیرو میشود. آنقدر که فضای اطراف ساختمانها هم چادرهای بزرگ و کوچک برپا میکنند. آن وقت تو فکر کن دم اذان است. دوکوهه است و یک حوض کوچک و یک حسینیه کوچک. بسیجیها میریزند دور حوض، اصلا صف میگیرند دور حوض. «قربان دستت، داری میروی حسینیه به امام جماعت هم بگو قامت نبندد ما هم برسیم!» چه دستها که در این حوض وضو نگرفت و در میدان مین نیفتادند.
?
نمازهای حسینیه حال و هوای دیگری داشت. سرسری نبود. همهاش تضرع و گریه و خوف... تن آدم میلرزید. این همه یار خمینی ؟! که همه چیزشان را فدای نگاه او میکنند. خدایا اگر مهدی(عج) میآمد چه میشد؟!
?
دوکوهه، سردار زیاد داشت. حاج احمد متوسلیان، حاج همت و... . همت میگفت فرماندهای که عقب بنشیند و بخواهد هدایت کند، نداریم. خودش میرفت خط مقدم. آخرش هم شد سردار بیسر خیبر. اسم حسینیه هم شد «حاج همت». باید همت کنی تا به راز نهفته دوکوهه پی ببری.
?
وقت عملیات، سکوت پر معنا و حزن انگیزی فضای پادگان دوکوهه را فرا میگیرد. کسی هم اگر میماند، همهاش به این فکر میکرد که حالا سینه چند نفر، سپر گلولههای دشمن شده است. نه فقط ایمان و خلوص بلکه، حس میهن پرستی را هم باید در چشمهای رزمندههای اینجا پیدا میکردی. خانه و زندگی و سرمایه جانشان را میدادند برای این یک وجب خاک، «ایران!»، راستی کجا بودند آنانی که در بد حادثه در کنار شومینهها در دل زمستان لم میزدند، به یاران خمینی ناسزا میگفتند و دم از ایران میزدند، کجا بودند آنانی که یک لحظه گرمای پنجاه درجة جنوب را درک نکردند و در رستورانهای شمال شهر بستنی هفترنگ ایتالیایی میخوردند و دم از ایران میزدند.
?
اگر شلمچه را با غروبش میشناسند، دوکوهه را هم با شبهایش میشناسند. دلت میخواهد توی تاریکی شب، لابهلای این ساختمانها پیچ و تاب بخوری، بروی، بیایی و در این رفتن و آمدنها، بعضی حقایق، دستگیرت شود.
این وسط، چاشنی دیوانگیهای تو، جملاتی است از شهید سبز، سید مرتضی آوینی که تو را همراهی میکند قدم به قدم.
«دوکوهه مغموم است و دلتنگ یاران عاشورایی خویش است...» و میتوانی بفهمی «شرف المکان بالمکین» یعنی چه؟ یعنی کسی که روزی اینجا نشسته بود، وضو گرفته بود نمازخوانده بود. اهل آسمان بود پس اینجا آسمان است نه!
?
یکی از بسیجیها روی یکی از دیوارها نوشته: «ای کسانی که بعداً به این ساختمانها میآیید، تو را به خدا با وضو وارد شوید.»
?
«دوکوهه مغموم مباش که یاران آخر الزمانیات از راه میرسند...» و شاید تو هم یکی از آنها باشی.
حسینیه یعنی عطر صلوات رزمندگانی که خسته و کوفته از عملیات برمیگشتند تا با همعهد و پیمانی ببندند که تا راه دوستانی که کفن از خون داشتند را ادامه دهند؛ یعنی خاطره شربتها و چاییها، خندهها و شوخیهای قبل از عملیات و گریهها و مرثیه فراق دوستان همرزم در بعد از عملیات، حسینیة یعنی سرزمین هیئتی که حسینی شدند.
?
38 کیلومتری جاده اهواز به خرمشهر، دست راست چشمت به ایستگاه راهآهن حسینیه میخورد که از ایستگاههای بین راهی است. قبل از جنگ، فعال بود و محل ایست و کنترل قطارها.
جاده پاسگاه زید یکی از مسیرهای حمله عراق بود نزدیک این ایستگاه که سهراهی مهم و استراتژیکی حسینه را شکل میدهد.
این ایستگاه در عملیات بیتالمقدس از دست عراقیها خارج شد و از محورهای اصلی عملیات بود چرا که پس از آزادسازی، حفظ و پدافند در آن منطقه برای نیروهای اسلام بسیار مهم بود. از طرفی ارتش عراق با توجه به دشت وسیع اطراف آن و راه ارتباطی خرمشهر ـ اهواز بسیار تلاش میکرد آن را بازپس بگیرد که پس از قبول ناتوانی بازپسگیری، با آتش شدید توپخانه در این نقطه، جهنمی از آتش درست کرد.
در جریان عملیات رمضان، یکی از اصلیترین محورهای هجوم به دشمن بود که در آن، پاسگاه بسیار مهم زید از دست بعثیها آزاد شد.
همزمان با عملیات خیبر، یکی از محورهایی که در آن رزمندگان اسلام با اجرای تک فریب، باعث پیشروی نیروهای اسلام و کم شدن فشار در شرق دجله و جزایر مجنون گردید، همین ایستگاه است.
این ایستگاه در جریان عملیاتهای کربلای 4 و 5 و 8 و بیتالمقدس 7 هم به عنوان یکی از عقبههای مهم و فعال یگانهای خودی بود. تعداد زیادی از یگانهای عمل کننده در اطراف این ایستگاه استقرار داشتند و ایستگاه بازرسی و کنترل هم در این منطقه دایر شد که تردد نیروها را کنترل میکرد و این پست دژبانی تا پایان جنگ دایر بود.
?
در هفت کیلومتری ایستگاه حسینیه، در جادة شهید شرکت، بیمارستان بزرگ صحرایی امام حسین(ع) قرار دارد که در عملیاتهای کربلای 4 و 5 بیشتر مجروحان به این بیمارستان مجهز منتقل میشدند و پس از مداوا برای ادامه درمان به پشت جبهه منتقل میشدند و همین امر این ایستگاه را بسیار حیاتی و با اهمیت کرده بود.
دشمن همواره با بمباران هوایی این منطقه، بر آن بود که امنیت را از این منطقه سلب کند و پدافندهای مستقر در اطراف این ایستگاه، کمی از فشار دشمن را کم میکرد.
?
بچهها بهش میگفتند محمود سوسول. بچه کُلهرود و ساکن شاهینشهر بود. شب مرحله سوم عملیات کربلای 5 گوشهای از قرارگاه، نزدیک ایستگاه حسینیه، نشسته بود و گریه میکرد. ما کربلای چهار را با آن وضعیت دیده بودیم. رفقایمان پیش چشممان پرپر شده بودند. خیلیها فکر میکردند محمود ترسیده. رفتم سراغش. پرسیدم: چی شده؟ گفت: ولم کن. گفتم: محمود، بچهها میگویند تو ترسیدی. گفت: بگذار هر فکری که میخواهند بکنند. خیلی اصرار کردم که چرا گریه میکند. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهید میشوم. ماندهام که چطور به ملاقات حضرت زهرا(س) شرفیاب شوم.
جدی نگرفتم. فردا که رفتیم برای عملیات، توی پنج ضعلی معروف شلمچه، یک بار دیگر دیدمش. آمد با من دست داد و روبوسی کرد. میخواست به خط مقدم برود. گفت: محمد، بعد از بریدگی سمت راست، نزدیک اولین تانک منهدم شده بیا سراغ من.
سه ـ چهار ساعت بعد، یکی از بچهها به من گفت: محمود رفت. گفتم: کجاست؟ دقیقا همان نشانیای را داد که قبل از عملیات به من داده بود. تیر درست توی صورتش خورده بود.
?
عملیات بیت المقدس7 معروف شده بود به «عملیات عطش». بچههایی که عمل کرده بودند، برگشتند به همین موقعیت. بازماندگان، از یک قدمی شهادت برگشته بودند. لبها خشک بود و زبان از تشنگی حرکت نمیکرد. اما به هر کدام جرعهای آب و شربت میدادیم نمیخوردند. همه به یاد رفقایی که تشنه جان داده بودند، فقط گریه میکردند.
?
«قرارگاه عملیاتی جنوب کربلا» در هشت کیلومتری ایستگاه حسینیه قرار دارد که روزی قرار دلهای بیقرار حسین(ع) بود.
از خرمشهر به سمت شلمچه که میروی به دژبانی شلمچه و بعد، به نهری میرسی که به آن میگویند: نهر عرایض. پلی که از رویش عبور میکنی، بازسازی شدة پلی است که امروز به آن میگویند «پل نو».
این پل، نه تنها دروازه ورود بیگانهها به ایران بود، بلکه پل مقاومت نیز هست و چه بسیار مقاومتهای جانانهای که به خود ندیده است در شهریور ماه 59. همان شهریور سیاهی که با خون بچهها سرخ شده بود. نهری زیر این پل جاری است که از اروندرود منشعب شده است و نخلستانهای خرمشهر را سیراب میکند. پل را زده بودند روی عرایض که خرمشهر را با روستاهای مرزی اطراف شلمچه، ارتباط دهند. در محل اتصال نهر به اروندرود، یک سمت گمرک و سمت دیگر قصر ویران شده شیخ خزعل قرار دارد. کربلای چهار و پنج، در کنار این نهر؛ کربلا شد؛ گویی این نهر فرات بود و حماسههای کنار آن، حماسه حسینیان!
?
در معبر یا داغ میبینی یا ذکر میشنوی. نهر عرایض معبر است. صدای «یا زهرا(س)» بود که به گوش میرسید. بعضی موقعها میخواهی جایی بروی، اما نمیدانی چه در انتظارت هست. میبینی آتش چه حجمی دارد. خیلی هنر میخواهد که فرار نکنی. سخت است باورش که چپ و راست تو قایقها یکی پس از دیگری منهدم شوند و تو بایستی... کاش میشد گفت در این نهر چه اتفاقی افتاد و این آب آرام چه روزهایی که به خود ندید! عکس و فیلمی هم نیست که تو را روشن کند و برایت از حماسههای کربلای چهار و پنج بگوید.
نقطه استارت کربلای چهار، نهر عرایض بود. از دهکده عرایض تا رودخانه، چهار کیلومتر راه است. شبی که برای کربلای چهار حرکت کردیم، از کنار جاده، خودمان را به نهر رساندیم. نزدیکی پل نو و در همان حوالی قصر شیخ خزعل، سنگر حاج حسین خرازی بود که هنوز هم آثارش هست. نزدیکیهای شهر، آتش شدید دشمن روی سر ما بود. عملیات لو رفته بود و دشمن آگاهی کامل از ما داشت؛ حتی مسیر ما را دقیق میدانست. تمام آتش و حجم آن روی این نهر بود. آتش وحشتناکی بود. قایقها آماده بود. هر قایق یازده نفر جا داشت. چون میخواستیم از نهر عبور کنیم، مهمات کامل برداشته بودیم. قایقها هم بنزین اضافه برداشته بودند. یک گلوله کافی بود تا آن قایقهای آماده انفجار را با بچههایی که کولهپشتیشان پر از مهمات بود، تبدیل به خاکستر کند. این اتفاق افتاد. گلولهای به یکی از قایقها اصابت کرد و بعد، انفجار... . بچهها همه پر میکشیدند بالا. خیلی از قایقها آتش گرفته بود. دیدبانهای دشمن متوجه شدند و آتش چندین برابر شد. حالا دیگر نهر عرایض شده بود جای پرواز ملائک. بچههایی را میشد ببینی که آتش گرفته بودند و میسوختند.
شهید سید محسن حسینی، مسئول دسته بود. پسر آرامی درست مانند پدر دور و بر بچهها، دورشان میچرخید. آخرین نفری بود که میخوابید و اولین نفر بود که بیدار میشد. خیلی هوای نیروهایش را داشت. وقتی میخواستیم از نهر خارج شویم، توی قایق، یک تیر خورد به دستش. دستش از مچ قطع شد. بین دو زانوی پاهاش دستش را گرفت لای پایش و میخندید. میدانستیم که یک کالیبر چه درد وحشتناکی دارد، اما او میخواست روحیه بچهها خراب نشود. فقط میخندید. فرهاد رهنمایی میرفت زیر آب و بچهها را بیرون میکشید؛ اول آتش بچههایی را که در حال سوختن بودند را خاموش میکرد و بعد از آب بیرونشان میآورد.
اینها روایت نهری است که امروز تو از آن عبور میکنی تا به شلمچه برسی. آب میبینی و حاشیه و نیزار؛ اما آن شب، این نهر رنگ و بوی خون داشت و بوی سوختن بهترین فرزندان این سرزمین را میداد.
هنگام عملیات هم شهدا و زخمیها را که میآوردند کنار همین نهر زمین میگذاشتندشان تا آمبولانس از راه برسد. نهر معبر ما بود برای رسیدن به کربلای چهار. در کربلای پنج، بازماندههای کربلای چهار از روی نهر حرکت کردند به سمت شملچه. بچهها که از کنار این نهر رد میشدند، به یاد رفقایشان میسوختند، میگریستند و با آنها تجدید عهد میکردند. میگفتند بچهها داریم میآییم پیشتان. منتظر باشید. کمی آن طرفتر در شملچه خیلی از بازماندههای این عملیات که شاهد مظلومیت بچهها در نهر عرایض بودند، پشت سر حاج حسین راهی عرش خدا شدند.
آخرهای جنگ، یکی از خطهای پدافندی ما حاشیه همین نهر بود. برای آنهایی که میدانستند اینجا چه خبر است، شبها کنار این نهر غوغایی بود. این نهر زیارتگاه بود. تا همین اواخر، تکهپارههای قایقهای حامل به عرش رفتگان را همین جا پیدا میکردیم؛ قایقهایی که آن شب مرکب شهدا بودند.
یادشان به خیر؛ شهید حاج علی باقری، شهید حاج محمد زاهدی، جانبازی که چشمی را قبلاً فرستاده بود بهشت، فرمانده گردان امام رضا، شیخ جواد قاسمپور، معاون گردان، سید محسن حسینی، عباس سرائیان، اصغر امامی، حسین فروجانی، کیوان داریان، شهید رهنما، شهید ابراهیم، منصور رنجبران و حسن منصوری غواص و...! حال بچهها قبل از کربلای چهار، معنویتشان، روحانیتشان، همه و همه بیسابقه بود.
آخر جنگ، این نهر خط مقدم شد؛ آن طرف با فاصلهای حدود یک کیلومتر عراقیها بودند و این طرف ما بودیم.
از خرمشهر به سمت شلمچه که بیایی، به نهری میرسی که معبر زمین و آسمان شد و در یکی از همین شبهای عاشورایی جنگ، بچههای عاشق کربلا را به مهمانی حسین(ع) برد.
فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی که فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کاری کرده، او پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند."
شب بعد، این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر، زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید:" چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند وتو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد."
فرشته پیر پاسخ داد:"وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم.
همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات، خیلی دیر به این نکته پی می بریم."